تیزی میان خنده هایم فرو میکنی و من را میخراشی، کلماتت را به تن زخمی افتاده گوشه اتاق شلیک میکنی و من چشمهایم را میبندم تا قطره اشکی که قرارست بریزد در تلاطم چشمهایم محو شود. تو من را از من و ازتمام لحظه هایی که قرار بود زندگی کنم متنفرکردی، تو مرا هرشب به جهنم ارزوهایم کشاندی و من هرلحظه از حس دختربودنم زار زدم. تو بودی همیشه که مرا از خودم میرنجاندی که زورم نمیرسد خودم را دوست داشته باشم. حرفهایت من را میکشت و تو لذت میبردی از منی که برق غم هر روز از دیروز اشکار تر میشد. من خسته ام از حس بودنت از این وجودی که وجودم را ازار میدهد و من را میخراشد روحم را میخراشد من خسته ام از تمام وقتهایی که اشکهایم را اشکهای بعدی ام پاک کردند و توبودی که رنجی میکشیدم لذت بخش بود، من از تمام سالهای نوجوانی وکودکی ام خسته ام  از تمام وقتهایی که در میان تیرگیها به "غمگین ترین حالت ممکن شاد بودم" من از تمام صداهای بلند از تمام ادمهایی که عطرشان مانند توست از تمام پیراهنهای چهارخانه و شلوارهای جین و مردهای سیگاری شبیه تو متنفرهستم و خسته من خسته ام از رنجی نه جانم را میگیرد و نه به پایان میرسد از تویی که نه رهایم میکنی و نه دوستم میداریاز زندگی که دستانش را نه ازخرخره ام برمیدارد و نه خرخره را بیش از پیش فشار میدهدمن از بغض دائمی میان لبهایم خسته ام 


_نیمه شبی خواهم رفت از زمینی که مرا بیهوده به ان بسته اند


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

درب ضد سرقت Rafa دنیای من اصفهان آغوز spotlightfgh محمد آی تی عشق ورزی و عشق بازی Shelia خريد بليط هواپيما