جنس خستگی هامو کسی این روزا متوجه نمیشه. کسی نمیفهمه چقدر احتیاج به محبت دارم و چقد ازین نیاز فراری ام. امروز صبح روی نیمکت نشسته بودیم سرد بود به فاطی گفتم بغلم کن. وقتی دستاش دورم حلقه شد حس کردم بیشتر سردم شد. جنس بغلشو دوست نداشتم .خودمو از لای دستاش بیرون کشیدم و سرمو ت دادم گفتم نه این بغلی نیست که من بخوام. فاطی سرشو ت داد با جیغ گفت : خب بتخمم. چند نفر کناریمون خندیدن زهرا عصاشو به نشونه زهرمار ت داد واسشون و من داشتم فکر میکردم شاید اگه زهرا بغلم کنه خوب میشم. بهش گفتم میتونی بلند شی؟ بچه ها باتعجب نگام میکردن .زهرا باپای شکستش بلند شد و بغلم کرد سرمو گذاشتم روی شونه اش . عین میگفت هرکی ببینتتون فکر میکنه قطعا بینی چیزی هستین بااین فشار هم دیگه رو بغل کردین .فاطی میگفت اگه اینم راضیت نمیکنه میخوای بگم اون اقای جنتلمن بیاد؟ سعی میکردم به هیچکودوم از اراجیف گوش ندم. سعی کردم فکر نکنم پای زهرا که شکسته ممکنه درد گرفته باشه فقط میخواستم به بغلی که داخلشم بیشتر بچسبم تاحس نکنم تنهام تاحس نکنم قراره با تموم مشکلات تنهایی قدم زنم. بعد از چند دقیقه فشار کوچیکی به بغل زهرا اوردم گفتم مرسی.خودمو روی نیمکت رها کردم و حس کردم چقد حالم بهتره.- سعی میکنم ادم ضعیفی نباشم.ولی سعی کردنم جواب نمیده
درباره این سایت